صحرای گمنام
کاش می شد خالی از تشویش شد !
برگ سبز تحفه ی درویش شد!
کاش تا دل می گرفت ومی شکست !
عشق می آمد کنارش می نشست!
کاش من هم یک قناری می شدم !
در تب آواز ،جاری می شدم
بال در بال کبوتر می زدم
آن طرف ترها کمی سر می زدم
با قناری ها غزل خوان می شدم
پشت هر آواز پنهان می شدم
آی مردم،من غریبستانی ام
امتداد لحظه های بارانی ام
شهر من آن سوتر از آن پروانه هاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشت سبز وسعت های ناب
نسترن ،نرگس ،شقایق، آفتاب
نوشته شده توسط: یک گمشده
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
:: :: بازدید دیروز
::
:: اوقات شرعی ::
:: درباره من :: :: لینک به وبلاگ ::
:: وضعیت من در یاهو :: :: اشتراک ::
RSS
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
4609
3
0
تا شقایق هست زندگی باید کرد