صحرای گمنام
روز و شب خوابم ربودی باز بیدارم هنوز
نازنین با من مگو دل بر کن از تکرار من
گرتو تکرار منی جویای تکرارم هنوز
گرچه تن زخمی و خاکی در رهت افتاده است
نیست بر آیینه دل هیچ زنگارم هنوز
فاش می گویم به تو ، با من غریبی ات چرا ؟
رمز و راز من تویی ، دنیای اسرارم هنوز
من به پهنای امید خود گل شوق تو را
در میان این کویر تشنه می کارم هنوز
می شناسم مرگ را بی وحشت اما قلب من
می تپد در سینه چون از عشق سرشارم هنوز
نوشته شده توسط: یک گمشده
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
:: :: بازدید دیروز
::
:: اوقات شرعی ::
:: درباره من :: :: لینک به وبلاگ ::
:: وضعیت من در یاهو :: :: اشتراک ::
RSS
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
4608
2
0
تا شقایق هست زندگی باید کرد